مهرسا جون نفس من و محسنمهرسا جون نفس من و محسن، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات مهرسا

واکسن 4 ماهگی

برای واکسن 4 ماهگی رفتم خونه مادرم چون اونجا کار داشتم و واکسن مهرسا کوچولو خانه بهداشت  دم خونه مادرم رفتم زدم مهرسا یه کم فقط گریه کرد بعد آرم شد   ...
24 خرداد 1393

مهرسا و اولین مسافرت

بعد از مدتها شوشو با دوستش قرار گذاشت در ماه اردیبهشت یه مسافرت بریم. قرارومدارها گذاشته شد و قرارشد اخر اردیبهشت یه مسافرتی به شمال بکنم. دوست شوشو از محل کارش یه ویلا گرفت و قرار شد 30 اردیبهشت صبح زود راه بیفتم که تا اونا امدن رفتم شد ساعت 8 صبح . راهی جاده شدم یه یک ساعتی که رفتم یه  باغچه خانگی پیدا کردم که بریم صبحانه بخوریم.بیساط پهن کردم  مهرسا طبق معمول با کریر آوردیم کنار سفره. باغچه خانوادگی بین جاده چالوس صبح روزسفر بعد صبحانه وسایل جمع کردیم  و حرکت کردیم بعد از کلی راه رفتن ساعت 3 بعدظهر بود رسیدم چابکسر چه هوای بود جایتون خالی ویلا تحویل گرفتیم نهارخوردیم همگی یه استراحتی کردیم....
7 خرداد 1393

واکسن 2ماهگی

امروز شنبه ٢٣فروردین ٩٣ صبح زود مهرسا خانم بیدار کردم که کاراش بکنم ببرم برای واکسن ... قطره استامینوفن دادم تا گلم کمتر درد بکشه.. دخملم کلی خندید من ازش عکس گرفتم بعد اینکه لباسش تنش کردم  همراه بابایی رفتم خانه بهداشت تو راه دخملی خوابید ....رسیدم خانه بهداشت  تازه یادم افتاد شناسنامه دخملی نیاوردم رفتم خونه شناسنامه ات آوردم گلم رو گذاشتم روتخت خانم دکتر ٢تا واکسن بهش زد که جیغ دخملی رفت هوا که بعدش ساکت شد..  برای اینکه قد و وزنش بگیرم رفتم براش پرونده تشکیل دادم که وزن دخملی ٥ کیلو شده قد٥٦... فدات بشم کلی بزرگ شدی... مهرسا قبل از رفتن به مرکز درمانی   ...
23 فروردين 1393

نوروز93 با مهرسا

دختر قشنگ م عیدت مبارک   انشااله تموووووووووووووم عیدهای عمرت پر از سلامتی و شادی باشه. امسال یه حس دیگه ای داشتم موقع تحویل سال، امسال یه فرشته کوچولو به جمع دو نفره ی من و محسن جونم اضافه شده، فرشته ای که شده تمام زندگیمون. عزیزم امسال برای تحویل سال خونه ی دایی مامان جونت بودیم. کنار سفره هفت سین برای همه دعا کردم اما برای تو، برای تمام عمرت دعا کردم برای سعادت و خوشبختی و عاقبت بخیریت برای راهی که در پیش داری دعا کردم. دخترم اولین عیدت مبارک.   ...
1 فروردين 1393