مهرسا جون نفس من و محسنمهرسا جون نفس من و محسن، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات مهرسا

برگ ازمایش

1392/6/22 15:20
165 بازدید
اشتراک گذاری

صبح زود از ذوقم بیدار شدم خدا خدا می کردم ساعت بگذر و شوشو بیاد.. بلاخره دیدم ساعت ١٢ شوشو مرخصی گرفته بود سریع خودشو رسوند خونه که با هم به ازمایشگاه بریم.. حاظر شدم به آزمایشگاه رسیدم دل تو دلم نبود.. چند نفری جلوی من بودن آزمایش دادم ولی خدا می دونه اون روز چی تو دل می گذشت دوست داشتم زود جواب آزمایش حاضر بشه ولی خوب طول می کشید. رسید آزمایشگاه گرفتم به خونه برگشتم...دل تو دلم نبود شوشو برای اینکه وقت زودبگذرخوابید. من سرساعت ٥ بیدارش کردم اون مثل باد حاضر شد رفت که دیدم بعد ١٥ دقیقه برگشت دل تو دلم نبود که گفت رسید آزمایشگاه جا گذاشت بود دوباره زود برگه بهش دادم راهیش کردم ... بعدنیم ساعت برگشت برگه ازمایش تودستش بود.هر چی سوال کردم چی شد  گفت نمی دونم زنگ بزن آزمایشگاه من با هزار تا سلام صلوات زنگ زدم وقتی فامیلیمو شنید گفت شما باردارید  ..خدایا چی می شنیدم جیغ بلندی کشیدم وخدا شکر کردم خدا بهمون یه نی نی داده بود اون بعد ٧ سال که باردار شدن  غیر ممکن بود چون من قرصای تیروئیدم نمی خوردم ...خدا شکرت ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)