مهرسا جون نفس من و محسنمهرسا جون نفس من و محسن، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات مهرسا

اولین نشونه

1392/6/22 15:14
135 بازدید
اشتراک گذاری

در اوایل تیرماه بعد از مدتی و طبق سفارش و خوابای که دوستام دیده بودن یه بعدظهر که شوشو داشت می رفت بیرون بهش گفتم یه بی بی چک بخره اونم گفت فایده نداره هزار بار خریدم و جوابشومی دونم بازم سفارش کردم حال ایندفعه رو بخر شاید خدا خواست همه چیز درست شد. شوشو گفت اگر یادم بود باشه..وقتی امدم اولین چیزی ازش خواست همون بود ... آزمایش انجام دادم زمان خیلی دیر می گذشت نفس هر دوتامون تو سینه حبس شده بود خط اول قرمز بود خط دوم به یکبار و سریع قرمزشد خوب نگاه کردم نمی تونستم باور کنم از خوشحالی گریه می کردم یعنی خدا و امام رضا به ما یه نی نی داده بود خدایا باور نمی شود شوشو که ماتش برده بود و هیچی نمی گفت من خدا رو شکر می کردم... هیچ روزی مثل اونشب خوشحال و اینکه کی میشه صبح بشه برم آزمایشگاه.. باشوشو قرار گذاشتم فردا زودبیاد بریم آزمایشگاه اونشب از خوشحالی هیجان تا صبح خوابمون نبرد.....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)